جلوه هائي از سلوك اخلاقي حجت الاسلام جمي(2)


 






 

گفتگو با جمال قدرتيان
درآمد
 

آشنائي ديرينه با حاج آقاي جمي و خاطرات شيرين از آن دوران، خاطر اين معلم قديمي را همچنان قرين شادماني مي سازد، آن گونه كه با وجود خستگي ناشي از كار در آفتاب سوزان جنوب، در تمام مدتي كه از اين پير فرزانه ياد مي كرد، ديگر نه خسته بود و نه خاطراتش را پاياني. او اكنون نيز هر گاه كه دست دهد در محضر مرادش حضور مي يابد و از او اميد و روحيه مي گيرد.

از كودكي خود و نحوه آشناييتان با حاج آقا جمي بگوييد.
 

من متولد سال 1324 در اهرم تنگستان، يعني همان روستايي هستم كه حاج آقا جمي در آن به دنيا آمده اند. موقعي كه عاقل شدم و فهميدم كه دنيا چه خبر است، حاج آقا به آبادان هجرت كرده و از آنجا هم به حوزه رفته بودند. ما با خانواده ايشان، هم دوستي محكم و قديمي داريم و هم قوم و خويش سببي هستيم. من ديگر ايشان را در اهرم ملاقات نكردم، ولي با برادرها، مادر و خواهر ايشان مراوده داشتيم. من متأسفانه پدر ايشان را نديدم.

از ويژگي هاي مادر حاج آقا شمه اي را ذكر كنيد.
 

مادر ايشان يك زن مؤمنه با تقواي فهميده و آگاه بود. مادر حاج آقا جمي از روستايي به نام خائيف بودند كه در كوهستان قرار دارد. اين خانم در خانواده اي متدين بزرگ شدند و بعد با حاجي احمد، ابوي حاج آقا ازدواج مي كنند و در اهرم ساكن مي شوند.

چگونه مي توان بدون پدر، اين همه فرزند خوب تربيت كرد؟
 

با نان حلال، نمي دانم اين افسانه را شنيده ايد يا نه كه مي گويند بحرين مال ايران بود و مردمان خوبي داشت. مي گفتند يكي از انگليسي ها گفت يكي يك تخم مرغ از هر خانواده اي بگيريد، بعد همه را با پول حرام مخلوط كنيد و تخم مرغ ها را به آنها برگردانيد. اين كار را كردند همه شان بدبخت شدند (مي خندد). به هر حال خانواده هايي كه در فقر به سر مي بردند، ولي به دليل اعتقادات ديني و نان حلالي كه عرض كردم، بچه هاي خوبي تربيت مي كردند، زياد بودند. بگذريم. من در سال 47،46 در آبادان با حاج آقا ملاقات كردم. ابتدا سپاه دانش بودم و در استان كرمان. بعد كه دوره سربازيم تمام شد به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و مرا فرستادند به ماهشهر. يكي دو سالي آنجا بودم. بعد تقاضاي انتقال كردم و مرا فرستادند آبادان. از سال 48 تا امروز هم در خدمت حاج آقا بوده ام و كسب فيض كرده ام.

از آن سال ها و مبارزات حاج آقا جمي چه خاطره اي داريد ؟
 

حاج آقا از همان ابتدا به معناي واقعي كلمه و به حق از روحانيون مبارز بودند و از همان روزها مبارزه جدي با ظلم و ستم خانواده پهلوي داشتند و با افرادي چون شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيدمطهري، شهيد مفتح و آيت الله هاشمي رفسنجاني در ارتباط بودند. هر هفته در آبادان جلسه اي هفتگي برگزار مي شد كه سخنران جلسه، اغلب حاج آقا جمي بودند. در آن زمان هيچكس جرئت نفس كشيدن نداشت، ولي حاج آقا سخنراني هايي مي كردند كه واقعا انسان را تكان مي داد. ايشان گاهي صراحتاً و گاهي غير مستقيم از ظلم و ستم رژيم پهلوي، سجاياي حضرت امام و نيز ظلمي كه بر مردم مي رفت، صحبت مي كردند. گاهي ساواك ايشان را مي گرفت، ولي از آنجا كه طرفدار زياد داشتند، رهايشان مي كرد. آبادان مي دانيد كه يك شهر فرنگي بود و در آن نمي شد خيلي از دين و مذهب حرف زد، اما جالب اينجاست كه حاج آقا، هم در ميان متدينين و هم در ميان قشر به اصطلاح فكلي و روشنفكر، از محبوبيت بالايي برخوردار بودند و هنوز هم همين طور است.

چه ويژگي هايي در ايشان بود كه باعث جذب همه مي شد؟
 

ايشان بسيار ساده زيست و افتاده بودند. ابداً تفرعن و تكبري در آقاي جمي مشاهده نشد و نمي شود. ايشان مردم را از صميم دل دوست داشتند و در نتيجه مردم هم متقابلا به ايشان علاقه داشتند. برخوردشان با مردم بسيار صميمي بود.

آيا هيچ وقت عصبانيت ايشان را ديده اند؟
 

در بين دوستان و آشنايان و رفقا نه، ولي در مقابل رژيم تا دلتان بخواهد، نمونه كامل «اشد علي الكفار و رحماء بينهم.» اگر كسي خلاف مصالح انقلاب و مردم اقدام مي كرد، به شدت انتقاد مي كردند و عصباني مي شدند، ولي در مورد مسائل شخصي به هيچ وجه.

چگونه است كه تيپ فرهنگي و دانشجو اين قدر به ايشان علاقه داشتند و دارند؟
 

ايشان فقط از تحصيلات حوزوي نداشتند. بسيار اهل مطالعه بودند. يكي از علل علاقه اين تيپ به حاج آقا اين بود كه ايشان به همه طبقات احترام مي گذاشتند و به همه علاقه داشتند. حرف هاي همه طبقات را با حوصله و صبر مي شنيدند و با همين برخوردها يك رشته دوستي و مودت محكمي بين خود و كساني كه با ايشان ملاقات مي كردند، به وجود مي آوردند. همين حالا هم از فرهنگيان عده زيادي هستند كه در محضر حاج آقا هستند. صفا و صميميت ايشان كم نظير است. آدمي هستند كوچك نفس، بدون ريا، بدون تظاهر و صاف و ساده و بي غل و غش به همين دليل به سرعت، مهر ايشان در دل افراد جاي مي گرفت و هر وقت ساواك براي ايشان مزاحمت ايجاد مي كرد، همه حساسيت نشان مي دادند. ايشان واقعا در آبادان وزنه اي بودند و عرض كردم در دوره اي كه كسي جرئت نداشت حرف بزند، ايشان از ظلمي كه بر مردم مي رفت، سخن مي گفتند. مردم را دوست مي داشتند و آنها هم متقابلا ايشان را دوست مي داشتند. دليل از همه محكم تر اينكه خداوند در قرآن كريم فرموده،«ان الذين امنوا و عملوالصالحات سيجعل لهم الرحمن و دا، به درستي آنان كه ايمان آورده و كردار شايسته كردند، خداوند بزودي محبت آنها را در دل هاي مردم قرار مي دهد.»

از چه زماني از جانب ايشان به شما مسئوليتي تفويض شد؟
 

من به دليل گرفتن مسئوليت يا مسائلي از اين دست در كنار ايشان نبودم. سواي علاقه اي كه عميقا به ايشان داشتم و دارم، خود ايشان هم در مقابل ديگران مي گفتند كه من به فلاني علاقه پدر و فرزندي دارم.

آيا در حصر آبادان در آنجا بوديد؟
 

بله، من چهار سال ابتداي جنگ بي وقفه در آبادان بودم. حتي در سال 62، خانواده من هم آنجا بودند. بعد بالاجبار منتقل شدم و به اينجا كه باز هم در آن فواصل اعزام مي شدم و به آبادان مي رفتم و با ايشان ملاقات داشتم.

آيا از آن روزها خاطره اي داريد؟
 

عمليات آزادسازي خرمشهر بود. من در آن مقطع در خدمت لشكر 21 حمزه بودم. در آنجا كه در منطقه اي در پشت جبهه به نام سليمانيه، كمپي داشتيم. امدادگران لشكر21 حمزه به اضافه بعضي از نهادها، از جمله جهاد و ارتش هم در آنجا حضور داشتند. در كشاكش عمليات بوديم و مجروحان و لطمات زيادي و واقعا حتي يك آدم غير نظامي و عادي در آنجا نبود. اصلا گذر آدم عادي به آنجا نمي افتاد. ما گرفتار زخم بندي و رسيدگي به مجروحان بوديم كه ديدم بنز كهنه آبي شهيد عبدالرسول جلوي مكاني كه بوديم ايستاد و حاج آقا جمي از آن آمد بيرون. درست وسط بحبوحه جنگ و آتشباران دشمن بود و هواپيماي دشمن مرتبا مي آمدند و بمباران مي كردند. افراد زيادي بودند كه جرئت رد شدن از صد فرسخي آنجا را نداشتند، ولي ايشان از صبح آنجا بود و به همه اردوگاه ها سركشي مي كرد. اين انسان شريف به اين شكل در دل همه محبوب شد و موقعي كه حاج آقا به جايي وارد مي شدند، حضرت امام تمام قد در مقابل اين بنده مخلص خدا مي ايستادند و ايشان را مورد تفقد قرار مي دادند. به هر حال حاج آقا آمدند و به من گفتند كه، «فلاني! خانواده ات سخت نگران تو هستند و تا ماهشهر هم دنبالت آمده اند و تو هر جور كه شده، بايد آنها را از وضعيت خود باخبر كني.» لذا من همراه حاج آقا به آبادان برگشتم تا آنها را در جريان سلامتي خودم قرار بدهم.

از ارتباط حاج آقا جمي با بزرگان انقلاب چه خاطراتي داريد؟
 

قبل از پاسخ به اين سئوال شما مي خواهم به اين نكته اشاره كنم كه يك وقتي مرحوم آيت الله مشكيني گفته بودند،«حاضرم نمازهاي تمام عمرم را با دو ركعت نماز آقاي جمي عوض كنم.» در مسجد دشتستاني ها كه الان اسمش شده الهادي، جلساتي داشتيم و آقاي جمي در آنجا پيشنماز بودند و معمولا در ماه محرم و رمضان افرادي را براي سخنراني دعوت مي كردند، از جمله شهيد باهنر، شهيد بهشتي، شهيد مفتح ، مرحوم دواني، دكتر شريعتي كه مي آمدند و مردم به صورت انبوه جمع مي شدند. اين بزرگواران در مورد مظالم رژيم ستمشاهي صحبت هايي مي كردند و گاهي از اوقات، حرف هايشان واقعا بوي خون مي داد.

از روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب در ارتباط با حاج آقا جمي خاطره اي داريد؟
 

در يكي از شب هاي حكومت نظامي بود كه براي اداي مغرب رفتيم مسجد و ديديم كه وضعيت بسيار غيرعادي است و جوان ها بي تاب هستند و دور مسجد مي چرخند. مأموران نظامي نمي گذاشتند برويم داخل مسجد، در آستانه اذان مغرب، حاج آقا با همان بنز آبي كهنه شهيد عبدالرسول آمدند و از ماشين پياده شدند. به در مسجد كه رسيدند، سرگردي كه اسمش يادم رفته و معاون اسفندياري، فرمانده حكومت نظامي، جلوي ايشان ايستاد و از ورودشان به مسجد ممانعت كرد. حاج آقا گفتند، «نماز خواندن كه مسئله واجبي است و مردم هر روز براي نماز خواندن اينجا جمع مي شوند.» موقعي كه حاج آقا اين حرف را زدند و راه افتادند، مأموران حكومت نظامي شروع كردند به كشيدن ايشان و عمامه به طرفي افتاد و عبا به طرف ديگري و خلاصه كشان كشان ايشان را به طرف ماشين ارتشي بردند. ايشان در ساواك بازداشت بودند و بالاخره هم با تلاش هاي آيت الله قائمي و مراجعه همه مردم به مدرسه علميه ايشان و در خواست آزادي آقاي جمي، بالاخره بعد از هفت هشت روز حبس انفرادي و آزار و اذيت، حاج آقا را آزاد كردند.

به نظر شما كدام ويژگي حاج آقا جمي بارز است ؟
 

كوچك نفسي زياد ايشان و علاقه و احترام به مردم. يعني مردم را به حساب مي آورند و عميقا به آنها علاقه دارند. الان هم كه ضعيف و بيمار هستند. باز هم به علت علاقه به مردم، از ديدن آنها خوشحال مي شود. صفت ديگر ايشان اخلاص و پاكي نيت است. حتي ذره اي به خاطر خود و خانواده شان كاري نكردند و چيزي نخواستند. بسيار دلسوز بودند. حاضر بودند خود و تمام اعضاي خانواده شان را قرباني كنند، ولي لطمه اي به انقلاب و آرمان هاي انقلاب وارد نشود. صميمانه و عميقا به امام علاقه داشتند و امام هم كه عرض كردم به ايشان علاقه عميقي داشتند.

از دوره حصر اگر خاطره جالبي داريد، نقل كنيد.
 

در آن دوره در مسجد قديم در ايستگاه 6 آبادان، ظهرها نماز جماعت به امامت حاج آقا جمي برگزار مي شد. يك روز مشغول نماز خواندن بوديم كه ناگهان عراق، مسجد را خمپاره باران كرد و يكي از خمپاره ها درست پشت محرابي كه حاج آقا نماز مي خواندند، افتاد و منفجر شد. تمام ديوار محراب آمد پايين و حاج آقا مشغول نماز بودند. اوضاع و احوال ريخت به هم و همه نگران كه چه بلايي سر حاج آقا آمد. حاج آقا از زير خاك ها پيدا نبودند. جمعيت با عجله خاك و خشت ها را كنار زدند و حاج آقا صحيح و سالم آمدند بيرون، بدون آنكه كوچك ترين زخمي به ايشان وارد شده باشد كه اين هم جزو معجزات بود. ايشان بارها با معجزه زنده مانده اند.

از شهيد عبدالرسول و رابطه ايشان با حاج آقا چه خاطراتي داريد؟
 

شهيد بزرگوار در بازار كاسب بود و به خاطر مراقبت از حاج آقا كاسبي را كنار گذاشت و دربست در خدمت حاج آقا بود، آن هم به عنوان راننده، يعني كار ساده ترين آدم ها. رابطه اينها با هم مثل پدر و فرزند بود.

شما در چه حادثه اي حاج آقا را غمگين ديديد؟
 

فرداي آن روز كه عبدالرسول شهيد شده بود، موقعي كه به ديدن حاج آقا رفتم، احساسم اين بود كه ايشان خيلي اندوهگين شده اند، البته استنباط من است. شايد هم اشتباه مي كنم. چون حاج آقا واقعا هيچ وقت ناراحتيشان را بروز نمي دهند. به هر حال ايشان هر مصيبتي كه برايشان پيش مي آمد،هرگز غافل از مسائل اطرافشان نمي شدند. من هرگز شاهد و ناظر غم و غصه اي كه ايشان را از جاده تعادل خارج كند، نبوده ام. از غم و اندوه گفتيد، من مي خواهم عكس اين قضيه را بيان كنم. حاج آقا در اوج متانت و وقار، اهل مزاح و مطايبه هم هستند. ايشان مدتي سردفتر بودند. خدا رحمتش کند آسيد علي موسوي را که در دفتر ايشان كار مي كرد. حاج آقا بصيري هم بودند كه الان قم تشريف دارند. اين دونفر همشهري و هم محلي و با هم رفيق بودند و شوخي مي كردند و حاج آقا هر وقت به اينها مي رسيدند، واقعا از ته دل مي خنديدند و از رابطه بين آن دو، لذت مي بردند. آدم بسيار بذله گو، خوش مشرب و خوش محضري هستند و انسان واقعا در كنار حاج آقا احساس آرامش مي كند.

از علاقه حاج آقا به ادبيات و شعر خاطره اي داريد؟
 

غير ممكن بود در يك سخنراني، از حافظ يا سعدي يا مولانا شعري نخوانند. بسيار با شعر و مخصوصا با سعدي و حافظ مأنوس هستند. همين الان هم كه به آبادان تشريف مي آورند و ماها عادتاً از ساعت 11،10/5 مي رويم به دفتر و خدمتشان و جمعي داريم، ايشان مرتبا از اين دو بزرگوار براي ما شعر نقل مي كنند. من حيث المجموع خيلي به ادبيات علاقه دارند.

حاج آقا چگونه مي توانند با نوجوان ها و جوان هايي كه ديگر نسل هاي قبل را قبول ندارند، اينگونه ارتباط صميمانه برقرار كنند؟
 

با محبت و علاقه و شوخي. ايشان واقعا مردم را دوست دارند. تا قبل از اين بيماري آخر، در جريان تمام امور روز بودند و خيلي زياد مطالعه مي كردند. يادم نمي رود در ماه هاي منتهي به پيروزي انقلاب، نوجوان ها و جوان ها مي آمدند و شكايت مي كردند كه ما ديگر نمي توانيم اين همه ظلم را تحمل كنيم و شما به ما اجازه بدهيد كه با اينها مبارزه كنيم و حاج آقا با لطف ومهرباني، آنها را آرام مي كردند كه دست به كاري نزنند كه رژيم، به آنها صدمه اي بزند. سپاهياني كه بعدها آبادان را حفظ كردند، خيلي هايشان توي همين مسجد حاج آقا جمي بزرگ شدند و رشد كردند و به پيروزي انقلاب رسيدند.

انسان در زندگي به همه ائمه اطهار و معصومين پناه مي برد، ولي هر كسي بنا به خلق و خوي خود، به يكي از آنها بيشتر متوسل مي شود. حاج آقا به كداميك بيشتر توسل پيدا مي كردند؟
 

از سيدالشهدا خيلي ياد مي كردند و در روضه هاي حضرتش، خيلي گريه مي كردند. بعد هم حضرت عباس (ع). البته به همه متوسل مي شدند. خود من هم در عين حال كه پيوسته به پيامبر(ص) و معصومين گرام متوسل مي شوم، هر وقت نام اباالفضل العباس(ع) مي آيد، بي اختيار بغض در گلويم مي نشيند و تنم مي لرزد. از بزرگان انقلاب هم، به همگي ارادت دارم، ولي هر وقت اسم شهيد بهشتي را مي شنوم، چنين حالي به من دست مي دهد. واقعا كه چه انسان هايي را از دست داديم. هر كدام پلي بودند و بزرگمردي. به هر حال حاج آقا جمي هم جزو بزرگمرداني است كه انشاءالله خداوند سايه شان را بر سر همه ما مستدام بدارد، چون بعيد است كه جاي خالي ايشان را بتوانند كسي پر كند، همچنان كه جاي بهشتي ها و مطهري ها و... را كسي نتوانست.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23